جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ شهریور ۲۵, شنبه

مجاهد شهید حمید آسخ


مشخصات مجاهد شهید حمید آسخ
محل تولد: اندیمشك
تحصيل: دیپلم
سن: 18
محل شهادت: دزفول

زمان شهادت: 1361

خاطراتی از زبان یک دوست:
حمید آسخ میلیشیای 15-16ساله‌یی بود که در زندان بسیار مقاومت کرد. وقتی او را برای اعدام صدا زدند آن چنان بی‌محابا به‌سمت در دوید و رفت که همه را متعجب کرد. یکی از شکنجه‌گران معروف به‌نام کفشیر، به‌طعنه به‌ او گفت:‌ «لباس گرمت را بپوش تا سرما نخوری» و حمید در جواب گفت: «نیازی نیست. الآن گلوله‌های شما مرا گرم می‌کند».

مشهدی بهرام آسخ متولی مسجد حسین‌بن‌علی در اندیمشک بود. این مسجد در طول انقلاب محل تجمع جوانان مبارزی بود که علیه شاه مبارزه می‌کردند. از این نظر مشهدی بهرام بسیار مورد اعتماد و احترام مردم بود. دو پسر او را پیش از 30خرداد 60فقط به جرم خواندن و فروش نشریه دستگیر کردند. بعد از دستگیری حمید 15ساله و برادرش، مشهدی بهرام را تحت فشار قرار دادند و از هیچ بی‌حرمتی در حق او دریغ نکردند. کار به‌جایی رسید که او را از مسجد هم بیرون کردند. از او می‌خواستند تا پسران دیگرش را لو بدهد. شدت فشارها آن قدر زیاد بود که بعد از اعدام حمید پدر دق کرد و جان باخت.

برادر دیگر حمید به‌نام احمد نیز در جریان قتل‌عامهای سال 67به‌شهادت رسید.

متنی که در زیر می خوانید برای این شهید تهیه شده است:

به یاد مجاهد شهید حمید آسخ:
او می گفت سرد است لباس گرم بپوش
من گفتم سرد است با گلوله ها گرم می شم
او می دفت عطر گلها خوش است
من گفتم عطر باروت دلنشین تر است
او گفت کوچک هستی، دنیا را ندیده ای لذت دنیا را ندیدی
من گفتم سرنوشتم بزرگ است، قطره ای در دریای بزرگ حیات هستم، آنجا هم یک دنیای دیگری است
او گفت: بیا آهسته به سمت مرگ برو و یا نرو
من گفتم: فرشته مرگ را چون فاتحان می گیرم در آغوش
او گفت: دقایق آخر بگذار کند بگذرد
من گفتم: می روم و استقبال می کنم و چون مرگ مثل مادر مهربان منتظرم است
او گفت: تمام دارو ندارت یعنی خودت را نگه دار
من گفتم: خودم را فدای دیگران می کنم دارو ندارم آرمانم است
او گفت: تو شکست می خوری
من گفتم: پیروزم چون هدفم را واضح می بینم
او گفت: مرگ چون تاریکی تونل است ترسناک است
من گفتم: چون نوری در تاریکی ظلم و ستم است.
او گفت: پس از مرگ هیچ نامی از تو نخواهد بود.
من گفتم:‌می دانم از خاک گلویم سوتکی درست می شنود که فریادی می شود که همه با صدایش بیدار می شوند و تو رسوا خواهی شد.
او گفت: مرگ تلخ است و سخت
من گفتم:‌مرگ برای مومن مثل بوی خوش است که چون آنرا بو کنم به خواب روم و سبکسال باشم.
او گفت: چقدر با شتاب می روی
من گفتم:‌یار منتظر است، می خواهم جاوید شوم و نمی خواهم با ذلت زندگی کنم.

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر